𝑼𝒎𝒃𝒓𝒚𝒕𝒉🌑✨

یِک تَفاوُت مُتَناقِض.

Overthinking

۱۴۰۴/۰۸/۰۵ 14:37

نمیخوام استراحت داشته باشم ذهنم هی میره اینور اونورررر لعنتی هروقت خسته میشم داستانم همینه

حتی خوابمم نمیبره...

ببین اینکه خوابم نبره یعنی اوضاع خیلی خرابه:))

من تلفیقی از یک قورباغه هستم و خرس قطبی مث چی میخوابم و حمام میرم وقتی ایندوتارو نتونم انجام بدم یکم عجیبه:)

بگذریم میخوام یچی تعریف کنم

چندوقت پیش خیلی دروغ میگفتم خودمو یطوری که نیستم نشون میدادم هنوزم هستما اما یطور حریمه تا آدمای بی ارزش بهم نزدیک نشن

احترام میزارم اما سرد خیلی سرد... نمیخوام کسی نزدیکم بشه

اون اوایل من واسه اینکه تو چشم باشم خیلی دروغ میگفتم خیلی...

یکی‌دیگه بودم بعد اوضاعم اونقدر بد بود که تو ناخوداگاهم یه ادم دیگه بودم یه دنیای دیگه داشتم تو واقعیت یکی دیگه

میدیدم اقا منو کسی دوست نداره همه اون دروغیه رو دوست دارن هی بیشترش کردم... بیشتر فرو رفتم تو باتلاق دروغ و غم

خیلی خراب بود داستان فکرکن یطور دوگانگی شخصیت بود صبح که ازخواب پا میشدم ناخودآگاهم تو اون دنیا زندگی میکرد با

ادمای مضخرف و سمی و من هم بینشون داشتم رشد میکردم...

چرا؟ چون bad boyجذاب بود:)))

هعی خدا... گذشت و گذشت دیدم نمیتونم خودمو تحمل کنم یه شکاف بین من واقعی و ساختگی پیدا شد شکافی که هیچی پرش نمیکرد افتادم تو یه خلا بزرگ به یجایی رسیدم همه ازپیشم رفتن تنهایی مطلق و من همچنان درگیر اون دوتا شخصیتی بودم که خودم ساخته بودم... یه افسردگی شدید گرفتم خیلی اوضاع خراب بود نمیتونم توصیفش کنم وحشتناک بود برام... باید خودمو له میکردم تا درست شم باید هردوتا شخصیت رو له میکردم چون بهم متصل بودن من واقعی له شد چون با دروغ یکی دیگه شده بود

هیچوقت نمیتونم بگم چقدر سخت بود چون زبونم نمیچرخه واسه بیانش اما من تو چنتا جبهه داشتم میجنگیدم

با تنهایی، با غربت،با شخصیت دوگانم،با افسردگی و با خود واقعیم خیلییی سخت بود اما شد:) تونستم خودمو بسازم

همش دارم میگم چرا اصلا؟؟! می ارزید به تاوانش؟ واسه یه آدم سادیسمی باید اینهمه دروغ میگفتم؟ اصلا کسی ارزش داره به اینهمه اتفاقات عجیب؟ من معدم داغون شده بود هیچی نمیتونستم بخورم ۲۵کیلو وزنم کم شد تمام وعده هام یک سوم بود ازبس استرس داشتم ریزش موی شدید گرفتم لرزش دست رو که داشتم اما شدید تر شد ادمایی که دورمن اگه زیاد بشن پاهام ناخواسته به زمین کوبیده میشه دست خودم نیست حالت تدافعی میگیرم نمیتونم آدمای زیاد رو تحمل کنم تویه جمع کم کل قدرت رو به دستم میگیرم اما اگه جمع زیاد شه نمیتونم اصلا نمیتونم خیلی اوضاعم خراب میشه اینهمه اذیت شدم که چی بشه؟ پشیمونم نیستم اونموقع عقلم نمیرسید...

فکرمیکردم تنهایی خیلییی بده اما الان مهم نیست واسم تنهایی؛

بهش عادت کردم.

بجز خانوادم یه آدم خوب تو کل زندگیم داشتم که الان نیست:)

بقیه هممه داغون سادیسمی،دائم الخمر،حیوون صفت یکیم مازوخیسم بود

یه پسردایی دارم عین من بود ولی رفت دانشگاه مست میکنه و داغون شده...

کلا آدم خوبی ندیدم خیلی نرماله که از آدما خوشم نمیاد طبیعی نیست؟:)

وقتی به اتفاقات فکرمیکنم پشمام میریزه که سالم موندم؛ خوبی بزرگترین افتخارمه و قوی‌تر از قبل شدم

امیدوارم بتونم ادامه بدم و به اهداف بزرگم برسم...

پ ن:

خیلی دارم زر میزنم فکرکنم اوضاع خعلی خرابه 😂

🌊D R A E L Y N
بیوگرافی
ادامه بده..؛
شده با زانو.
کدهای وبلاگ