𝑼𝒎𝒃𝒓𝒚𝒕𝒉🌑✨

یِک تَفاوُت مُتَناقِض.

روز -۳۰-

۱۴۰۴/۰۷/۲۴، 22:2

هر اتفاقیم که بیوفته من ادامه میدم...

زمانی ادامه نمیدم که قلبم نزنه..؛

تا اونزمان منِ جنگجو درحال ادامه هستم.

person 🌊D R A E L Y N

روز -۲۹-

۱۴۰۴/۰۷/۲۳، 20:51

امروز برناممو تموم کردم واسه ازمون فردا ببینیم چی میشه

واقعا ذهنم ضعیف شدس خیلیی خستم (آنفولانزا گرفتم)

ولی من میجنگمممم..!

-یه توضیح بدم که چرا دانشگوه پیام نور رفتم چون ۴رشته اصلی که نمیشد (میخوام کنکور بدم جلوشو میگیرن) میمونه بقیه رشته ها... پیچوندن دانشگاه دولتی سخته ازونورم نزدیکترین دانشگاه دولتی به اینجا۴ساعتس فاصلس یروز منو بخوان کل تایمم به گاج میره میمونه آزاد و پیام نور آزاد رو من روم نمیشد بگم به خانوادم و یه پیام‌نور موند:)

اینم بگم من هیچ سهمیه ای ندارم حتی سهمیه منطقه سه هم بم ندادن و منطقه دو محسوب میشم-

مهم نی چی دربارم فکرمیکنن بقیه چون هیچجای زندگیم نیستن اما خواستم یه توضیح بدم مخصوصا درباره دومی واسه خودم نه واسه کسایی که شبیه منن

آدمای ازینجا مونده و ازونجا رونده:)

person 🌊D R A E L Y N

منمو راه،منمو مقصد...

۱۴۰۴/۰۷/۲۳، 11:21

ببین من راهی ندارم عقب میوفتم میدونم اما نمیتونم باختو قبول کنم من باید ببرم نمیخواااام یروزی بگم اره تو فلان اتفاق تو باختی نه...

من نمیبازم خوشم نمیاد ازش ترجیحم مرگه تا باخت من ناک داون شدم هنوز ناک اوت نشدم بلند میشم هرکاری باهام بکنن بلند میشم

نمیتونم بپذیرم این قضیه رو نمیتونم هرگز هرگز و هرگز...

امسال آخرین فرصتمه یور برد هست یور مرگ باخت وجود نداره ترجیحم اینه جونمو ببازم چون درد باخت سنگینه واسم

من نمیخواستم درس بخونم اما الان تو این راهم و باید تا تهش برم من هدفم ارزشمنده آره همچیز این نیست اما من باید راهمو تموم کنم هیچی نباید نصفه و نیمه رها بشه یا نباید شروع بشه یا اگه شروع شد تا جایی که ارزشمنده ادامه بدی خب سخته معلومه که سخته

اما مگه سختی بده..؟

سختی جاییه که نور بهت میتابه هیچوقت توی تاریکی نور به راهت نمیتابه به تو میتابه هرچقدر نیازت به نور بیشتر نورت خیره کننده تر...

من راهی ندارم داشی مجبورم... مجبورم ادامه بدم

واسه علاقم هرکاری میکنم تا زمانی که علاقم ارزشمنده و منطقیه میدوم،راه میرم، خودمو میکشونم یا حتی شده سینه خیز میرم

هرچی بشه میرم جلو جا زدن تو خون من نی...

person 🌊D R A E L Y N

روز -۲۸-

۱۴۰۴/۰۷/۲۲، 19:13

A loser gets knocked out,
a winner gets knocked down

person 🌊D R A E L Y N

۱۴۰۴/۰۷/۲۲، 13:42

امروز سخت‌ترین و دردناکترین کار زندگیمو انجام دادم بغض داره خفم میکنه

میخوام یه اعترافی بکنم من امسال سومین سال کنکورمه سال اول درس نخوندم اصلا ولی بعدش تصمیم گرفتم بخونم

مثل اسب درس خوندم اما نشد...تهش هیچی نشد:)

پدرم نظامیه و خیلی وظیفه شناسه از خانوادش میزنه تا آسایش مردم حفظ بشه بخاطر همین واسم کاری نمیکنه تا معافیت بگیرم و مجبورم برم پیام نور ترم زمستانه بعدش مرخصی بگیرم تا بتونم کنکورمو بدم... درد داره واسم اما کل داستان این نیست

بخاطر مادربزرگم مجبورم دروغ بگم به‌همه و با دروغم رفتم مدرسه تا مدارکم رو بگیرم واسه دانشگوه میدونستم میفهمن اما چاره ای نداشتم بخاطر مادربزرگم بود...

فهمیدن و با غرور با اون نگاه ازبالا یه پایین ،اون نگاه نفرت انگیز، مدارکمو بهم دادن:)

همش سرم پایین بود تا نبینمشون چشامو بسته بودم میگفتم درد موقته...درد موقته...درد موقته...

خورد شدم... له‌شدم حاجی:))

نمیخوام بگم من... نه!

از غرور حالم بهم میخوره هربار ازخودم تعریف میکنم ده‌هزارتا از بدیامو میگم تا غرور نگیرتم...

اما نمیشد واقعا؛ کسیو نداشتم واسه دردودل وقتی بهم با رفیقم خیانت شد... درس خوندم

وقتی مشاورم رفت کسیو نداشتم درس خوندم

وقتی یه شبه ترازم ۲۰۰۰تا خورد زمین و بالا نیومد کسیو نداشتم

هزارتا حرف شنیدم ولی باز ادامه دادم

اگه بابام یکم کمتر وجدان داشت وضعیتم بهتر بود من فقط میتونم به بابام حرفامو بزنم اونم کم‌و بیش اونم نیست:)

زمان جنگ‌ خونه نبود یه هفته قبل و بعدش خونه نبود اونم ۳ساعت اومد واسه تولدم بعد رفت:)

۲۵خرداد تولدم بود و خواستم زمانی که مردم بی خونه میشن و بی‌گناه ها کشته میشن من جشن نگیرم بزارم وقتی مردم حداقل گریه نمیکنن بابام اومد و رفت حتی اون‌موقع هم نتونستم بهش بگم چقدر سختمه و چندهفته بعد کنکور دارم...

ازنظرت منی‌که تنها رفیقم رفته بود و معلوم نبود برمیگرده یانه درس نخوندم ؟ نه خوندم تا تهش خوندم چی شد؟‌هیچی

هیچچچی نشد رفیق:)

ازنفرت متنفرم خوشم نمیاد دلم از نفرت پر شه میخوام همه ی آدما رو دوست داشته باشم میخوام بنه همممه. عشق بدم اما از مشاورم متنفرم اون اگه تنهام نمیزاشت نمیباختم منی که هیچ تستیم از ۷۰ثانیه بیشتر طول نمیکشید حقم این نبود منی که مینیمم ۱۲ساعت و ماکزیمم ۲۰ساعت خوندم حقم این نبود من حقم این نبود...

من رفیق نداشتم امام حسین تنهارفیقم بود تنهام گذاشت:))

غرورم،شخصیتم له شده میفهمی چقدر درد داره واسه یه پسر ؟ واسه منی که پیش خودمم گریه نمیکنم تا شخصیتم حتی پیش خودمم خورد نشه؟ دوباره خورد شدم...

حس میکنم رها شدم تو تاریکی

اما میدونی چیه؟ داشتم میومدم خونه دیدم یه پیرمرده و زنش تو تاکسی نشستن بعضی از عضلات پیرمرد خودش حرکت میکرد و ذهنش بهش فرمان نمیداد نمیتونست بلند شه من خواستم کمکش کنم بیاد بیرون خودشو کشید کنار حالم بدتر شد...

اون هنوز غرور داره هنوز نمیخواد باورکنه به این روز افتاده هنوز ته دلش نورداره هنوز امید داره خوب شه

تویی که میتونی چرا امیدشو ناامید میکنی؟ میتونی امیدشو ناامید نکنی تو مسئولی نسبت به همه تو آدمی مسئولیت داری به کل دنیا

میخوای جا بزنی؟ کی کمکش کنه؟؟؟

حق ندارم وقتی ادمایی مثل اون هستن وقتی کسایی امیدوارن ناامیدشون کنم من باید امید بدم چرا باید اینقد بی مسئولیت باشم که جا بزنم؟

درد دارم درددددد پر درده وجودم اما نمیتونم جا بزنم

اره اگه بابام میخواست معافیت بگیره واسم میگرفت،اگه مشاورم خوب بود اگه شهر خودم بود و غریب نبودم روحیم داغون نمیشد اما این اگرها به هیچجا نمیرسن

من کارم ادامه دادنه باید مرهم بشم رو زخم‌های این دنیای پاره شده

قلبت شکسته سنگیش کن روحت زخمی شده فلزیش کن اشکات میباره چشمشو خشک کن

تو باید برسی بااااید.

+یاران امام حسین تا جایی جنگیدن که دیگه قلبشون خونی واسه پمپاژ نداشت

تو چیکار میکنی؟

person 🌊D R A E L Y N

روز -۲۷-

۱۴۰۴/۰۷/۲۱، 21:57

راندمانم فوق العاده بود فکرکنم ۸۰درصد تمرکز داشتم

و الان واقعا خستم...

این‌خستگیارو‌ دوست دارم واسم یجور قدسیت دارن خستگی که تو راه علاقه و هدفت باشه مقدسه

دیگه چصناله بسه اصلا ازش خوشم نمیاد...

من سختترشم داشتم بااین چیزا ازپا‌نمیوفتم همچیمو ازم بگیری بازم ادامه میدم دیگه واسم چیزی مهم نی...غیر برد!

person 🌊D R A E L Y N

روز -۲۶-

۱۴۰۴/۰۷/۲۰، 22:2

امروز گذشت مشاور رو عوض نکردم یبار دیگه فرصت دادم ببینم چطوره اگه بد بود عوضش میکنم

درسمو خوندم برنامم بیش ازحد فشرده و سنگینه

واسه کسی مهم نیست چرا موفق نشدم همه نتیجه رو میبینن چرا واسه من مهمه چیشدم فقط نتیجه مهمه من باید برسم راهی نیست

گفتم یا میبرم یا میمیرم ایندفعه تصمیمم جدیه و اگر موفق نشم خودمو تیکه تیکه میکنم هیچی مهم نیست واسم...هیچ‌چیزی

همچیزمو ازدست دارم هچیمو ندارم اما

تاوقتی نفس میکشم هنوز چیزی تموم نشده

یا میبرم یا دیگه منی وجود خارجی نخواهد داشت...

person 🌊D R A E L Y N

لعنت به من

۱۴۰۴/۰۷/۲۰، 13:44

امروز به مامانم غیر مستقیم گفتم چرا دروغ گفتی؟ اینقد واستون مایه ننگم من؟

اونم یه لبخند تلخ زد و گفت پسرم چیکار میکردم؟ خودت میدونی مامانجون(مادربزرگم)تازه سکته کرده بهش فشار عصبی وارد میشد فکر میکنی واسه من راحت بود؟

ازخودم بدم میاد چرا هیچیو نمیبینم چرا احمقم؟

حس میکنم پر از تاریکی شدم و ازین دنیا متنفرم به خدا و همچی شک کردم...

اما راهی ندارم جز ادامه مشاورمم از صبح تا الان جوابمو نداد باید عوضش کنم :)

بخوام تو یکلام بگم همچی بهم ریخته اما من پسری نیستم که دزجا بزنه خسته میشم اما جا نمیزنم

من منم و اون من بازنده نیییییست یا خودمو تیکه تیکه میکنم یا میبرم یا با اسید لوله گوارشمو تجزیه میکنم یا تک رقم میارم

راه دومی نیست روش مرگ دردناکه؟ باشه سخت تلاش کن تا زجرکشت نکنم

برو جلو تا ازت خوشم بیاد فعلا حالم ازت بهم میخوره

تو مایه ننگی!

person 🌊D R A E L Y N

روز -۲۵-

۱۴۰۴/۰۷/۱۸، 18:55

عمو کاظم راحت گرفت بهمون عجیبه

یربع دیر رسیدم سرجلسه عینک نداشتم تا ساعت۲بیداربودم با اینحال بدنبود درصدام جالب بود

اما من یابو تست نزده بودم اصلا از فردا با برنامه مشاور جدیده میرم جلو ببینم چی میشه

لعنتی خیلی سنگینه سر دلم حس‌میکنم دارم جون میکنم و اصلا خوشحال نیستم اصلا...

واقعا میخوام ببینم کی این زندگی واسم زندگی‌میشه

کی‌میخوام‌رنگ‌ارامشو ببینم من؟

من حقم بیشتر ازین حرفاس میفهمی؟

اصلا باکی دارم صحبت میکنم؟:)) اصن کسی میخونه حرفامو ؟نمدونم

فقط میدونم درد دارم یه درد وحشتناکی که مجبورم به تحمل و راه سخت و طولانی ای که مجبورم به گذر ازش:)

خیلی سخته ولی بخاطر تو ادامه میدم...

بهم قول دادیم موفق شیم مگه نه ؟

پس بزن بریم تیم سه نفرمون برندس:)

person 🌊D R A E L Y N

جدیت

۱۴۰۴/۰۷/۱۸، 12:30

رفتم ازمون قلم رو بدم توراه برگشت سوار یه تاکسی شدم

صحبت شد مرده گفت آره تاکسی درامد نداره الان جوونا باید چیکارکنن و اینچیزا

منم گفتم جناب ببخشید آدم باید توهرکاری جدیت داشته باشه جدیت و نظم رمز موفقیته نه بقیه چیزا طرف میره پیام‌نور درس میخونه نمره پایانیش هم ۱۴میشه میگه من اینهمههه درس خوندم تهش هیچی نشدم نه داداش تو درس نخوندی وقت تلف کردی

مرده هم کلی بهش برخورد الکی زر میزد منم یه لبخند زدم و دیگه هیچی نگفتم مهم نیست حرفش ولی بحث جالبی بود...

یه اشنا داریم استخدام رسمی نبود مستخدم ساده بود اون میرفت اینور اونور دید مهندسی پزشکی بیمارستان ضعیفه رفت مدرک کاردانش گرفت بعدش مدرک بین المللی گرفت الان تو نمیتونی صفرای حساب بانکیشو بشماری

اون جدیت داشت حالا من یه پسرخاله هم دارم داره درس همون رشته رو میخونه هیچ گوهی نمیخوره و فقط دنبال غرائضشه

این یه چندسال دیگه میاد از شرایط میناله که ارهههه جامعه سخته وگرنه من میتونستم

نه داداش،تو فراخ بودی نخواستی:)

شایدم بگه نه من نتونستم درس بخونم پدر مادرم واسم هزینه نکردم باشه حق باتوعه دیدی نمیتونی درس بخونی رفتی سراغ حرفه ؟ نمیخوام کسی واسم دلسوزی کنه اما من ۱۰،۱۱،۱۲رو تو شهرهای مختلف بودم و امسال هم جابجایی دارم تو یه خونه سازمانی کوچیک هستم که نمیتونم درست تمرکز بگیرم شهر هم خیلی کوچیکه و پانسیون نداره رفیقی واسه دردودل ندارم-البته بجز اون:)-همچیمو میریزم تو خودم خانواده هم زخم میزنه بهم حق دارم شکایت کنم؟نه

بهشت را به بها دهند نه به بهانه رفیق:) ازمن بدترش هم هست من سگ کی‌باشم که الکی‌چصناله کنم ها؟ هیچ بهانه ای قبول نیست

من همیشه بخودم میگم ادمی باش که یه ۵سال دیگه روت بشه تو اینه نگاه کنی شرمنده ی‌خودت نشی جوری تلاش کن که بگی آقا من تهم بود نمیشد بهترازین

محیط موثر هست اما هیچ‌محیطی نمیتونه جلوی پیشرفت رو بگیره همیشه ادم میتونه دست بالاتر رو بگیره

زندگی اینستاگرام نیست که بهت بگه با دلار فلانقدر و مشکلات زیاد میتونی کنار بکشی و ناامید بشی

زندگی میگه تو نفس میکشی پس باید ادامه بدی باید بجنگی و درد بکشی اگه سختته برو بمیر

اینا جزوی از قوانین دنیا هستن و نمیشه ازشون فرار کرد:))

+جواب یچیزیم بدم حرفایی که دارم میزنم از شکم سیری نیست نه منم خیلی سختی کشیدم اما دوست ندارم عقب بکشم

سختیامم شخصین ودوست ندارم کسی دربارشوم بدونه:)

person 🌊D R A E L Y N

۱۴۰۴/۰۷/۱۷، 23:16

از امروز میخوام دوباره نمازمو بخونم...

باهاش کات کرده بودم...

بهترین رفیقمو ول کرده بودم چون زیادی مرموز بود اما بهش اطمینان دارم دستشو میگیرم تا هرجا میخواد منو ببره

دیگه واسم هیچی مهم نیست

+حواست بیشتر بهم باشه واقعا با یه تلنگر واقعا خورد میشم و میشکنم

دستمو بگیر معشوقه ی حقیقی کل عالم:)

person 🌊D R A E L Y N

روز -۲۴-

۱۴۰۴/۰۷/۱۷، 20:54

واقعا زور ندارم بلند شم

حس‌میکنم تهمه و سخته یکم واسم پارسال تهم بود ولی امسال هم دارم شروع میکنم

نمیدونم شاید راهم تو این مسیر نباشه و زور الکیه

نمیدونم واقعا...

پاشو پسر بخودت قول دادی یادت رفت؟

+دوتا پست قبلیم چقدر بد نوشتم حوصله هم ندارم درستش کنم:)

person 🌊D R A E L Y N

ماز

۱۴۰۴/۰۷/۱۷، 18:43

من چرااا بایددد ترازممم بشههه ۹هزااار

وای کلمو میخوام بکوبم تو دیوار ازخودم ازمون پارسالو گرفتم دوبرابر بود درصدام مشاور قراره زنگ بزنه

روحیم به کل پوکیده و فردا باید برم پیش عمو کاظم کره خر

میخوام سوسک‌شم:\\\

person 🌊D R A E L Y N

اختیار

۱۴۰۴/۰۷/۱۷، 13:46

امروز بعد ازمون رفتم یوتیوب بعد یه پست دیدم داشتم کامنتاشو میخوندم یکی از خدا خورده گرفته بود اونجا جواب دادم خواستم اینجاهم بگم چون میدونم شرایط سخت شده و ادمم تو شرایط سخت میخواد ازهمچی کنده شه مخصوصا عقاید و باورها...

خیلی چیزا رو شخصیت ما موثره مثل خانواده،ژنوم،اپی ژنوم،و فرهنگ ها

ماروش هیچ نقش یا توانی نداریم و میتونن روما موثر باشن اما انسان مثل رودخونه تو فضای سرده اون که هنوز خیلی منجمد نشده میتونی هر طوری که میخوای بهش شکل بدی فکرم بکن تا۳۰سالگی هنوز اب صافه و فرض کن تا ۱۷سالگی به شعور نرسیده باشه و مثل یه آب داخل یه ظرف پلاستیکی باشه میتونه چیزی نخواد و عوض نکنه خودشو اما بعد۱۷سالگی آب ما میتونه طغیانگریشو کنترل کنه میتونه به ظرف ضربه بزنه تا شکلشو عوض کنه یا خودشو بریزه بیرون راهشو پیدا کنه و ظرف تازشو پیدا کنه

اره سخته اون درد تغییر سخته تو داری از مکان امنت میری بیرون اما باید اینکارو بکنی تو ۷۰سال تو یه ظرف باشی کثیف میشی خراب میشی دنیا قانونش همینه تورو تویه ظرف می‌زاره اره اون میدونه ظرف بده اما قانون دنیارو باید تغییر بده؟ نمیشه که این دنیا با قانوناشه

اب کلا متلاطمه عین ما ادما همیشه چندقطره از ظرف میچکه پایین اون قطره کلی سرنوشت میتونه داشته باشه بره تو خاک بره رو برگ درختا یا بخار شه اینا تصادفیه نه؟ میتونه درک کنه که اگه زیر ظرفم گل داره من سر میخورم و جلو‌میرم اگه خاک باشه میرم تو خاک اگه افتاب باشه بخار میشم اگه برگ باشه میرم رو برگ

حالا فکرکن یه قطره میوفته رو برگ بعد ازونطرف یه قطره دیگه میخوره به اون گیاه و قطره میوفته رو زمین الان مقصر دنیاعه؟ یا ذات قطره یا زمین؟ هچیکدوم مقصر اون قطره هست کسی هم نمیتونه جلوشو بگیره همونطوری که تلاطم اب باعث شد اون از ظرفش بیاد بیرون و دنیارو بگرده و جذابیتارو ببینه همونطور هم باعث شد یه قطره دیگه باعث افتادنش بشه این قانون دنیاعه نمیشه قانونش عوض بشه

یا دوباره فرض کن اون دوتا قطره به همدیگه تویه نقطه ای تصادفی برسن و آشنا شن یکیشونم بد باشه خب مشکل از دنیاعه؟ نه این داشت راهشو میرفت اونم داشت راهشو میرفت بهم رسیدن این ذات اون دوتا قطرس که تو یجای مرطوب بودن و بخار نشدن تو خاکم نرفتن و بهم رسیدن اون قطره خوب باید میرفت بوستان تا یه قطره خوب رو پیدا میکرد کنار مرداب قطرات خوش بو زندگی نمیکنن...

اره شاخ و برگ باعث میشن منحرف شه از مسیرش اما قطره ی ما میتونه راهشو عوض کنه اون نخواست خودشو اذیت کنه و اینطوری بیشتر اذیت شد اون قطره میتونه برگرده تو ظرفش یا دوباره به راهش ادامه بده خیلی زمان نداره وقتی که دما بالا بره منجمد میشه و نمیتونه حرکت کنه باید بدون صبر از این مسائل عجیب درس بگیره و انتخاب کنه حرکت کنه،ظرفشو بلندتر کنه تا بهتر ازش بتونه بپره بیرون و ادامه بده یا خودش تنهایی ادامه بده و بدون هیچ‌پشتوانه ای تو این سفر پرماجرا پیش بره

کلی انتخاب داره خودش انتخاب میکنه اره کلی راه هست تا انتخاباش رو بد کنه اما قطره قدرت تفکر داره حداقل بد بودن یا خوب بودن رو راحت تشخیص میده اگه کار خوبی نکرد مقصرش خودشه نه دنیا اره شاید مسیرش پر از تیغ باشه و چنتا از قطرات رو نگه دارن رو تیغ ها شاید بعضی از قطرات بریزن پایین اما بعد رد کردن سربالایی میره تو سرپایینی شیبدار بعد جدا شدن قطرات بقیه قطرات بهم میچسبن

من منکر این نیستم که هیچ قطره ای نمیتونه از کوه دماوند بالا بره و اونا اصلا هیچ کاری نمیتونن بکنن نه ...

بالاخره تو نبود نور تاریکی همجارو میگیره...

اما ما آدمای عادی اینطوری نمیشیم:))

ته ماجرا همچی دست همون قطره هست:)

person 🌊D R A E L Y N

روز-۲۳-

۱۴۰۴/۰۷/۱۶، 22:52

ازمون دادم تحلیلش کردم و آمادم واسه فردا و پس فردا

لبتاپم هنوز اماده نشده لعنتی باید با گوشیم ماز بدم ایخدااا

لعنتی اینقدر استرس دارم شتتت

یچیزی هم بگم سختمه مامانم به کسی نگفت من دوباره دارم میخونم به همه داره میگه من انتخاب رشته کردمو دارم میرم دانشگاه...

اونقدر مایه سرافکندگیشم که داره اینکارو میکنه خیلی واسم درد داره

نمیدونه چی کشیدم فقط نتیجه رو میبینه مهم نیستا ولی خب یکم دردناکه لعنتی اون من دروغی رو میخواد نه من واقعی رو:))

پسر خوبه من نیستم داداشمه یادم نمیره مامانبزرگم اومده بود بعد مثل همیشه باهم دعوا گرفتیم و منم بااینکه مشکل ازون بود رفتم عذرخواهی کنم

جلو مامانبزرگم داداشمو بغل میکنه لپشو میکشه میبوستش میگه بچه فقط صدرا من تورو میخوام چیکار؟؟ صدرا هسته که... طلااا:)))))

هنوز درد داره واسم من از مقایسه شدن متنفرم چه برسه به باختن از یکی اونم از داداشم پسری که ۷سال ازم کوچیکتره ولی باشه هرچی بگه حق داره من پسر بدیم...

person 🌊D R A E L Y N

حسادت!!

۱۴۰۴/۰۷/۱۶، 15:56

حاجی اونشبی که اون حمالا اومدم خونمون رگال افتاد پایین فرداش دوتا ازگل های خونمون خشک شدن داداشم سرما خورده گلوش عفونت کرده مامانمم فرداش نتونست از درد پاش(تاندون) بره بیمارستان!!!!

بخدا بمب اتم اینقد قدرت تخریب نداره که اینا دارن:)))

خداروشکر من حموم بودم بعد حمومم مستقیم رفتم تو اتاقم بیرونم نیومدم منو ندیدن یه دونه ترکش منو میگرفت میمردم😂

باشه اینا همش اتفاقی بود من یروز داشتم رد میشدم ازکنارشون مثل همیشه سرم پایین بود بهشون نگاه نکردم اما سنگینی نگاه رو حس میکردم اقا رفتیم درس بخونیم لبتاپو گذاشتیم روپامون تکیه دادیم به کمد ازون بالا دمبل افتاد پایین شانسی که اوردم خورد به کشو کمونه کرد خورد تو کتفم اگه میخورد ب سرم راحت ضربه مغزی میشدم

مامانم گلپر اورد یجوری میترکیدن انگار داشتن بمن فحش میدادن که رفتمو اونا چشمم زدن اروم که شد برد طرف پنجره(خونمون روبرو پارکه اوناهم اونجا نشسته بودن) دوباره شروع کرد شاتالاق صدا داد وای به عمرم ندیده بودم!!!

عنم میگیره ازشون یه مشت عقده ای بی فرهنگ حسود حمال پررو

مامانم به طرف تعارف میکنه که بیاد خونمون سرم بزنه بهش به رفیقاش زنگ میزنه بیان خونمون:)))) ۶نفر واسه سرم پامیشن میان اینجا خداااا منو خر جهنده کن از دستشون چقدر اینا رومخمن هرچی شخصیت عنه رو اینا دارن دورویی هیزی هولی حسودی شکاکی احمقی مغروووور وای خدا من اینو کجای دلم بزارم؟؟

چشمشونم یطوری میگیره بخدا ترسم گرفته از خونه بیرون برم!!

لعنت بهتونننن

person 🌊D R A E L Y N

جنگ...

۱۴۰۴/۰۷/۱۵، 13:50

ببین داشی

همیشه یه راه دیگه هم هست میتونی هدفتو بزاری کنار و بگی من دیکه نوموخاااام

شکست رو بپذیری و بعد شماره 10هم بلند نشی یه بازنده بدبخت با ناک اوتی... اینم یه انتخابه میتونی انتخابش کنی

اما فک نکنم همچین پسریو بشناسم میری میجنگی لهش میکنی رو سر غول پارتی میگیری واس خودت

نشون میدی اینجا کی بزرگتره

نشون میدی کی هستی

تو مرد شکست نیستی میفهمی ؟ برو تو کارش بچه..!

person 🌊D R A E L Y N

روز -21-

۱۴۰۴/۰۷/۱۴، 23:44

امروز ازمون دادم پاسخشو پیدا نکردم:))

رو ضعفام کار کردم ریاضیم ریدع بووووود شت بهش ناموصا

بعدش پشتیبانی سایت مشاوره بهم زنگ زد و باهاش هماهنگ کردم قراره تا دوروز دیگه مشاور رو پیداکنن و باهام تماس بگیره

اینا به کنار همسایه های حسود عنمون هم اومدن خونمون تا مامانم واسه یه خر سرم بزنه تا ته سرمش هم خونمون موندن:)))

پررویی رو بنگرین ناموصا!!!!

بگذریم ارزش ندارن

+اونقدر تلاش میکنم که ازگوشم خون بپاشه بیرون....

person 🌊D R A E L Y N

خیانت

۱۴۰۴/۰۷/۱۴، 13:55

حیوونتر از آدمی که خیانت میکنه نداریم...

منم خرم تو تایم استراحتم رمان خیانت میخونم:)

ازنظرم خیانت تنها جرمیه که هرگز هیچ بهونه ای واسش پیدا نمیشه

آدم خائن حتی ارزش نفرت هم نداره...

میدونی از نظرمن خیانت فقط ارتباط جنسی نیست ازنظرمن هرکاری که طرف مقابلم رو ناراحت کنه و یطرف قضیه جنس مخالف باشه خیانته...

میخواد لایک کردن پست باشه،جواب دادن سوال باشه،دردودل کردن باشه،کمک کردن باشه ،حرف زدن باشه یا هرچیز دیگه ای

تو وقتی حریمت اینقدر محکم باشه احتمال خیانت کردنت میاد پایین همه‌ما آدما میتونیم لاشی شیم باید حواسمون به خودمون باشه

تو نمیدونی حس خیانت چه بلایی سر طرف مقابلت میاره

با یه ضربه غرورش، احساسش ، اعتمادش و شخصیتشو باهم خورد میکنی، یه لحظه آدم جونش بالا میاد درد می‌کشه و اون درد تا مدت طولانی باقی میمونه

خیانت قتل روحه... واسه همین دردش وحشتناک زیاده

حالم بد شد تو داستان طرف هرزه بود و با شوهر رفیقش ریختن روهم بعد ازدواج میکنه و خودفروشی میکنه تهشم شوهرشو میکشه...

وااای من چرا خوندمش؟؟؟ وقتی دارم تعریف میکنم حس‌میکنم روحم داره زجر‌کش میشه با تعریفش لعنتی این چه عنی بود عححح

بگذریم یچیزی که میخوام دربارش بگم اینه حاجی بعد خیانت زندگی هیچکس مثل قبلش نمیشه هیچکدوم از طرفین حتی اگه تمومش کنن هم همیشه تو سرت میمونه چرا من مگه چی کم داشتم و اینیچزا

اگه کسی اینو میخونه که خدایی نکرده فکری توسرشه عزیزم لطفا هرکاری خواستی بکنی یه راه برگشت واسه خودت بزار خیانت هیچ‌جای بخششی نداره ارتباط با جنس مخالف زمانی که تو توی یه رابطه احساسی هستی واست راهی نمیزاره حتی اگه طرفت نفهمه یا حتی ببخشه اون بالایی حواسش هست:)

سخته واقعا خیلی سخته:)

بابام یه خاله داره متخصص پوسته خیلی خانم خوبیه یه دخترش بورسیه کانادا شده یکی دیگه بهترین دندانپزشک شهرمون و شهرای اطرافه(تو درمان واقعا شهرمون حرف داره واسه گفتن و اون خیلی بار علمی بالایی داره) بخاطر همسرش ایران موند شوهرشم هیچ گوهی نداشت با منشی زنش یه زنش خیانت میکنه و دختره نابود شد کلی صیغه داشت داداشمون

لعنتی دلش دریا که هیچ اقیانوس بود بعد خیلی خیلی پررو میگه تو واسم دختر اوردی اونم پسر میاره مشکلش کجاست اون خیلی تورو دوست داره بهت میگه خانم دکتر:))))))

واسه حق طلاق هم مهریه رو بخشیدن هم دوتا مطلب داخل مرکز شهرو گرفت

کل خانواده خاله پدرم بهم ریختس فکرکن به حدی رسیده بود میرفت تو تاکسی میشست با راننده تاکسی صحبت میکرد و میزد زیر گریه...

نکنین با آدما برین به درک مهم نیست

خیانت نکنین آدمو زجر ندین دلم گرفته بخدا

استعداد باید داشته باشی با یه رمان بریزی بهم و بری تو فاز افسردگی:))

یکم فازو عوض کنیم؟

یه لینک میزارم از اهنگ سم دهه هشتادی:)

من تا همین دیروز که پیداش کردم فکر کردم میگه بری بری😂💔

person 🌊D R A E L Y N

روز -20-

۱۴۰۴/۰۷/۱۳، 22:25

امروز بی برنامه ترین روز عمرم بود

صبحش 4ساعت تایمم رفت واسه ثبت نام پیش عمو کاظم

اومدم خونه یکم خوابیدم رفتم جزوه مرور کردم بعدش سه ساعت رفتم نوروتراپی+خرید کفش +انتخاب مشاور جدید

عححح تف به این روز از بی برنامگی متنفرممممم

حتما میگین کفش مهم نبود شاید راست بگین اما نه واسه سایز ۴۷!

پاهام خیلییی گندن و کف پام صاف هم هست بدبختی دارم سرش

مثلا میخواستم ازمون بزنم عح گندش بزنن..!

بگذریم یکم رفتم یوتیوب داشتم شرت ویدئو میدیدم یکیش جالب بود میگفت خیلی اهل تایپ نیستم ولی پسرایی که خودشونو خم میکنن تا بهت نخورن۱۰\۱۰

واسم جالب بود نمیدونستم اینقدر این حرکت مهمه:) بعد به خیلی از چیزایی فکرکردم که بقیه واسشون مهمه و واسم یه عادته

من هیچوقت غذای سرد نخوردم همیشه حتی وقتی مادرم صبح و عصر بود حتی وقتی شیفت بیمارستان کودکان امیرکلا بود غذا همیشه گرم بود هیچوقت یادم نمیاد غذای سرد خورده باشم یا مثلا ما تو خونمون هیچوقت تنهایی از چیزای خوب استفاده نکردیم وقتی بابام نیست غذاهامون شامی،کوکو،کتلت یا تهش ماکارانیه

اگه مامانم نباشه ما کلا سیب‌زمینی تخم مرغ میخوریم بابام وقتی ازمون دوره هرگز غذای خوب نمیخوره همش چیپس پفک و کیک میخوره من اگه از لباسای پدرم خوشم بیاد میپوشمش اون اگه جایی بخواد بره و مراسم رسمی باشه لباسای منو میپوشه ریش تراش تنها چیزیه که شریک نمیشیم چون پوستم حساسه

داداشم وسایلش خیلی کمه همش ازوسایل هم استفاده میکنیم نه که همممچی نه ولی اغلب وسایلمون ما کلا یاد نگرفتیم چیزی رو پیش عزیزامون واسه خودمون نگه داریم

نمیخوام ازخودم تعریف کنما نه بابا من مضخرفترین ادم رو این دنیام گوه ترینم ناخالصم و ختی خودمم خودمو درک نمیکنم ولی

اینو بزارین بگم:)

من تمام تلاشمو کردم تا هرادمی که منو میبینه یا میشناسه حس کنه امید هست به این دنیا سعی کردم آدم امنی باشم واسه هر موجود زنده ای تا بحال برگی از هیچ درختی نکندم به حیوونی ازار نرسوندم چه برسه به انسان ها:)

البته خانوادم خوب بودن پدرو مادرم خوب بودن کار خیلی عجیب غریبی نکردم فقط تلاشمو کردم آبروشونو نبرم نمیدونی چقدر خوبه وقتی یکی پیش پدر مادرت تعریفتو میکنه:))

میخوام بیشتر برم جلو درسته که بین من و مادرم به شکاف خیلی عمیقی هست و هروقت خواستم کمترش کنم عمیق تر شد؛

درسته پدرمو هفته ای شاید دوبار ببینم

اما واسه افتخارشون هرکاری میکنم

مامان بابا قول میدم از بالا واستون دست تکون بدم:)

person 🌊D R A E L Y N

گودرتِ‌مند

۱۴۰۴/۰۷/۱۳، 13:29

خب خب خب با هزار بدبختی کانون ثبت نام کردم(دوبار عکسمو گم کردم😂🤦‍♂️)

بلایی سرش میارم که به جرم پدوفیلی بازداشت شم...

من منم رفیق...

فک نکنم لازم باشه بگم ادم شکست نیستم...

بگذریم دیشب بیرون بودم پسره گفت فلانی چیشده چقدر خوش تیپ شدی نمیدونم چیشدی هیچیت عوض نشده ولی جذابتر شدی

منم مثل همیشه بی احساس گفتم داداش لطف داری مرسی

ولیییی روتین پوستیممم دارهههه جواب میدهههه:)))

فک کنم التهابام خوابیده لک ندارم و تا ۴ماه دیگه پوستم آینه ای میشه:)

یوهاهاها پوستم حساسه سریع داغون میشه ولی ازونطرفم سریع خوب میشه من کلا سریع عوض میشم نه تنها شخصیتم اینطوریه بدنمم همینه سریع عضله میسازم سریع پوستم صاف میشه سریع صورتم حالت میگیره

+هیچوقت کسیو دست کم نگیر که یبار باخته و دوباره پاشو تو نبرد میزاره...

یه گام،یه راند،یه‌مشت

person 🌊D R A E L Y N

۱۴۰۴/۰۷/۱۲، 23:13

دلم حسابی خفس...

خوابم نمیبره پر از امواج منفیم اولین شب تو زندگیمه که حس میکنم به یه تکیه گاه نیاز دارم

میخوام عین ابر بهاری ببارم میخوام هرچی که یادم میادو تعریف کنم...

قبلا فکرمیکردم فقط چیزای بد تاوان دارن ولی نه

هرررچیزی یه تاوانی داره تاوان عین یه هزینس که واسه خرید وسایلت میکنی

یه دوستی داشتم اولین‌بار که میخواستم خودکشی کنم گفت اینقد دنبال جلب توجه نباش:)

قبلترش هم یبار خواستم با یکی از عزیزترینام صحبت کنم داد زد پسر تو حساسی؟ دختری؟

و...

بقیشونو واقعا یادم نمیاد اینا واسم زیادی درد داشتنو یادمه این اتفاقات باعث شدن دیگه هیچی نگم خودم خودمو نجات بدم

تکیه گاه خودم باشم

تاوان این تصمیم الانمه تاوان داشتن حریم نشاخته شدنه خوب بودن تنهایی و...

امشب حس کردم واقعا نیاز به یه تکیه گاه دارم یطوری انگار پرت شدم تو خلا:)

یچیزی از وجودم کنده شده یچیزیو ندارم..:)

ولی زندگی همینه باید ادامه بدم راهی نیست یا باید بمیرم با برم جلو

مرگ یا ادامه؟

+خیلی غم وبلاگم زیاده از فردا کمترش میکنم...

بشو اون پسری که میشناسمش

بشو اون پسری که هیچکس توخوابشم نمیبینه

بشو اون حیوون درنده ای که واسه رسیدن به هدفش جریحه

بشو خودت!

person 🌊D R A E L Y N

روز -19-

۱۴۰۴/۰۷/۱۲، 21:48

امروز ضعفام تموم شد به برنامه رسیدم

جا نخواهم زد...

من میجنگم تا ببرم...

+دیروز حوصله نداشتم بنویسم عح نمیدونم چرا گزارش کار نزاشتم

عرضه این کارم ندارم:)

person 🌊D R A E L Y N

دریا موجی کاکا

۱۴۰۴/۰۷/۱۲، 14:36

داشتم فکرمیکردم چرا دنیامون یطوریه...

اینقدر آدما بد دیدن بقیه رو اینطورین که همه بدن ولی من اینطوری نیستم(یکی دیگه از تناقضام)

تو تاریک ترین مکان های دنیا بدترین آدمای دنیاهم دنبال نور هستم

ازنظرم همه خوبی دارن فقط شرایط بد بوده من خودمو همیشه جای بقیه میزارم تا درکشون کنم

همیشه میرم تا خوبی پیداکنم حتی اگه بدترین حرفارو بشنوم بدترین رفتارارو ببینن یا اذیتم کنن...

شاید بخاطر همین سواستفاده ازم راحته چون حتی اگه بدی هاشونو ببینم میرم خوبی پیدا کنم:)

این یه حالت دفاعی از ذهنمه تا دردم نیاد شاید کمتر شده باشه چون ازین حرکتم ضربه خوردم و اغلب ناخودآگاه رفتار اشتباهمو انجام نمیدم اما شایدم نه رفتارم زیادی عمقیه... نمیدونم..!

میدونی یچیزی که هست اینه حتی بچهای کوچیک بد هم داریم...

یعنی حرف قدیمیا درسته که میگن ذات ادم باید خوب باشه

اما ناخودآگاهم اینو قبول نمیکنه چون دنبال خوبیه میخواد امید رو تو دلم نگهداره من همیشه میجنگم اما اگه امید تو دلم خاموش شه حتی یه قدم هم نمیتونم بردارم

یطوریم...

یه بخشی ازوجودم بدی بقیه رو میبینه و میخواد این دنیا و آدماشو نابود کنه و ازشون متنفره

به بخشی از وجودمم همچی نورانی میبینه، میخواد به همه عشق بده و کمک کنه

اون بخش تاریکم کوچیکتر ازون بخش روشنمه اما قدرتش بیشتره...

یه وقتا از دنیا متنفر میشم از آدما از وابستگیاشون از علائقشون

و این نفرت اونقدر زیاده که نمیتونم توصیفش کنم درسته که شاید نیم ساعت تو یماه باشه اما حس نفرتم بیش از اندازه بزرگ و قویه

نمیتونم بهش بگم سیاهی

حتی به خوب بودنمم بگم سپیدی

اینا از نوکمدادین تا توسی...

چون من تو سپید ترین حالتمم آمادم دشمنام رو نابود کنم

تو تاریک ترین حالتمم میتونم دل‌شکسته شم ببخشم یا یکیو دوست داشته باشم...

من ذاتا آدم صاف و زلالی نیستم پر از ناخالصی و تناقضم

راست میگن من آدم عجیب غریبیم،نرمال نیستم، آدم فضایمم

پ ن:

من جنگجویی هستم با دلی روشن و نورانی...

اما شمشیری تاریک؛

ساحلی تنها در خاموشی شب...

مردی که از نور قدرت میگیرد و همچو تاریکی هجوم می آورد

اری او یک سایه است.

سایه ای از روشنایی...

person 🌊D R A E L Y N

حس گوه

۱۴۰۴/۰۷/۱۱، 14:28

بعضی وقتا ازخودم میترسم...

من خیلی حیوون شدم از نابودی دشمنام هیچ ترسی ندارم هیچ ترسی!

خداروشکر تاحالا فقط دونفرو طولانی مدت دشمن دیدم و تونستم سریع جلوی خودمو بگیرم و وای بروزی که نخوام جلوی خودمو بگیرم...

یادمه کلی پلن داشتم تا گریه پسره رو دربیارم:)

قشنگ میتونستم به ناله بندازمش اما خداروشکر سریع بخودم اومدم بابام منو جمع کرد و یه جمله گفت که تکونم داد:

پسر تو جاش نبودی با عقده های اون بزرگ نشدی خانواده اونو نداشتی دوستاشو نداشتی کمبوداشو نداشتی

اما غیر اون ترسم ازینه که راحت میزارم و میرم درد داره واسم اما منطقم قویه بخواد یکاری کنه احساسمو خورد میکنه یطورین انگار متعادلن هرکدوم تو زمان معین میتونه ازون قویتر بشه:)

مهم نیست چقدر واسم مهم باشه اصلا اهمیتی نداره حس کنم ضررش زیاده میرم کارمو تموم کنم تو هرچیزی ارتباطم هدفم ارزشم همچیز...

یه غول بی احساس شدم انگار یه دیوی که نمیفهمه احساس چیه فقط له میکنه و جلو میره

بعد معنویم کجا رفته؟ بعد احساسیم؟؟ آدمم من؟ ازخودم بدم میاد

ازین تناقضات متنفرم من یه تناقض زندم...

حس میکنم سختیای دوسال گذشتم منو انداختن تو یه همزن و مخلوطم کردن:)

ولی هرچی بشه بازم ازخودم خوشم نمیاااد.

person 🌊D R A E L Y N

دنیای من..‌.

۱۴۰۴/۰۷/۱۰، 23:5

میخوام یکم فضا سازی کنم واسه خودم...

دوست دارم کنارکسی که دوسش دارم داخل یه کلبه چوبی باشم

یه لیوان شیر داغ دستم باشه رو صندلی نشسته باشم فضای پشتم نیمه تاریک باشه از جلو نور شومینه کتابم رو روشن کنه

صندلی راکم رو یکم تکون بدم سرمو یکم بچرخونم و از پنجره بیرون رو نگاه کنم که انگار دمدمای غروبه و بارون اروم اروم می‌ریزه رو پنجره نور ماه بخاطر قطرات بارون شکسته میشن تا تصویر ماتی از ماه رو داشته باشم

روم رو برگردونم میبینم یکی هست که دوسم داره و تنهام نزاشته

یه لبخند از ته دلم واسه اولینبار میزنم و سرمو برمیگردونم طرف کتابم کنار کتاب خوندنم یه قلپ از شیر داغم رو میخورم که تو یه ماگ قهوه ای ریختس

و از بالا تضاد رنگی قهوه ای سفید رو ایجاد میکنه

لیوان رو میارم بالا گرماش صورتمو نوازش میکنه...

وای چه حس خوبی

میبینم انگار داره از بیرون سوز میاد ماگ و کتابم رو میزارم رو کیز کنار صندلی و میرم تا از روی جالباسی بالاپوش خزدار خاکستریم رو بردارم و بپوشمش درحال برگشت به این فکرمیکنم که تونستم واسه بقیه مردم یه تن پوش بشم جلوی سوز ناامیدی؟

بعد میگم آره بالاخره تونستم یکم این دنیارو قشنگتر کنم از خوشحالی یه نگاه به بالای سرم میکنم میبینم خیلی از لامپ هارو روشن نکردم و چراغ ها به الگوی خاصی روشنن بعضیاشون زردن بعضیاهم سفید چشمام درد میگیره به راهم ادامه میدم میرم طبقه بالارو ببینم چشام یکم تار میبینه با شنیدن صدای راه پله میفهمم پامو گذاشتم رو اولین پله دومین قدمم رو از قصد محکم میزام:) واای صدای راه پله های چوبی:))

میرم بالا اولین درو که میبینم بازش میکنم در با یه صدای ضعیفی وا میشه باز که میکنم چشام میخوره به جنگل روبروی کلبه درختهای کوتاه و بلند خودنمایی میکنن درختای کوتاه اونقدر کوچیک نیستن که بتونم لای درختارو ببینم درختای بلندم اونقدر بلند نیستن که جلوی نور ماه رو بگیرن یه چند دقیقه به اون منظره نگاه میکنم همینطور که غرق تماشام یه بوی خوشی به مشامم میرسه اونقدر محو تماشا هستم که بورو تشخیص نمیدم اما کم کم یادم میاد این همون بوییه که وقتی بچه بودم و زیر بارون میرفتم پشت درختا قایم میشدم میشنیدم بوی چیزی که تا بعد از رفتن بارون همچنان به بارون وفادار میموند بوی اون رفیق وفادار چوب نم زده...

همچنان دوروبر رو نگاه میکنم که میبینم همراه زندگیم از تنهایی خسته شده و اومده بالا دستشو میگیرم و کنارهم به دور دستا نگاه میکنیم وای‌‌... انگار طبیعت هم جواب تماشای مارو بایه اهو داده آهویی که ازترس شکارچی به اینور پرچین اومد از اتاق میایم بیرون درو میبندیم و میریم پایین جلوی شومینه میشینم اون کنارم دراز میکشه و سرشو میزاره رو پاهام منم موهاشو ناز میکنم واسش از تمام سختیام تعریف میکنم اونم فقط دستمو محکم میگیره هرزگاهی بوسه میزنه و چیزی نمیگه...

همینطور که دارم تعریف میکنم هیجان زده میشم شونه هاشو میگیرم و بلندش میکنم محکم درآغوش میکشمش

اما پشت ما سایه هامون زودتر فهمیدن انگار بیشتر ذوق زده بودن چون قبل ما بهم چسبیدن

بهش زل میزنم، میگم تونستم... من نباختم و رسیدم به اهدافم اونم میگه میدونستم میتونی همیشه بهت ایمان داشتم؛)

حرکت میکنیم میریم بیرون به آهو یکم غذا میدیم و زیر بارون، نور مهتاب قدم میزنیم

واسه اولینبار به آرامش میرسم دیگه سرم هیچی نمیگه حس شیشمم کار نمیکنه ناخودآگاهم چیزی تحلیل نمیکنم

اونجا جام امنه:) من متعلق به همونجام...

دیگه دست دشمنام بهم نمیرسه دیگه منم و دوستم

دیگه تنهایی تموم میشه دیگه فصل خوش زندگیم میرسه دیگه به هدفام رسیدم معنی زندگیو پیدا کردم ارزشام به حقیقت پیوستن و خومم یه مکان امن پیدا کردم

دیگه هیچی نمیخوام و حاضرم دنیام تموم شه نهایت خواستم همینه من میخوام امید بیارم به خونه ی آدمایی که درحقم بدی کردن یا اصلا منو نمیشناسن،خودم آرامش واقعی رو تجربه کنم، اون حس دوست داشتن، دوست داشته شدن و رسیدن رو بچشم بعد زندگیم تموم شد هم بشه مهم نیست...

پ ن:

حتی فکرشم واسم زیبایی داشت:)

person 🌊D R A E L Y N

روز -۱۷-

۱۴۰۴/۰۷/۱۰، 21:23

راندمان کارم خیلی پایین بود

یه موجی از وایب های منفیو گرفتم ریختم بهم

ازخدا که پنهون نیست ازشما چه پنهون من هنوزم فکر میکنم یعنی چیم کمه؟

قدم کوتاهه؟ زشتم؟ شخصیتم بده؟ درست صحبت نمیکنم؟صدام بده؟ هیکلم نامتناسبه؟ چیه مشکل که باید اینطوری موقع رفتن ضربه میزدن

چرا بیستر ازهمه تلاش کردمو نتیجه نگرفتم

همیشه،همیشه و همیشه خدایا بس نیست؟؟

من همچیو فراموش میکنم هرچی که بشه،هرکار بدی که باهام بکننو فقط ناخودآگاه ازشون دور میشم

اما بدیش اینه یه روزایی کل حالای بدم می‌ریزه روم یطور بهمنه انگار میاد هرچی پیش میره قویتر میشه

هراتفاق بدی که باهام شد حس بدش اضافه میشه بهشون و دفعه بعد بدتر میشم نمیدونم ازکدومه اصلا نمی‌فهمم اما یهویی کل حال های بدم هوار میشه رو سرم و منو ازهم میپاشه:)

واقعا داغونما...

اما میدونی چیه من منم

من نمیخوام جا بزنم نمیخوااام..!

person 🌊D R A E L Y N

۱۴۰۴/۰۷/۱۰، 13:30

حواسم نبود کامنتارو نبسته بودم یکی ازم پرسید چطوری میخونی من نمیتونم کاش یه پست بزاری

من خیلی کوچیکتر ازینحرفام که بخوام درباره اینچیزا صحبت کنم اما راهکارایی که داشتمو میگم:

اول ازهمه باید دلیل داشته باشه ادم چرا داری یکاری میکنی؟ ارزشت چیه؟ و اینچیزا

دو باید هررچیزی که تورو از راهت منحرف میکنه رو بزاری کنار

سه باید به خودت تکیه کنی نه بقیه

چهار باید شوخ طبع باشیو روحیت رو بالا نگه داری

پنج همیشه امید رو داشته باش امید یعنی آینده و وقتی آینده رو داشته باشی همچیو داری

و شیش هم همیشه حواست باشه راهی که داری میری سخته ولی تو تو سختی شکل میگیری هیچی نباید تورو از راهت منحرف کنه

اینو یادم رفتتت

نظم نظم نظم

دیسیپلین باعث صعود یا سقوطت میشه :)

موفق باشین:)

person 🌊D R A E L Y N

روز -۱۶-

۱۴۰۴/۰۷/۰۹، 19:31

خب تستامو کار کردم درسناممم خوندم شیمی و زیست ویدئوهاشونو دیدم برناممو انجام دادم

نمیدونم چرا دقیقا روزی که دلیل داشتم واسه جنگیدن حالت تهوع سرگیجه و سردرد گرفتم...

فک کنم واسه عینکم بود عینکمو دوه ماه میشه نزدم چشام درد گرفت و زد به سرم😂🤦‍♂️

اومدم نوروتراپی تو راه بوی ادکلن بقیه میخورد به دماغم میخواستم بالا بیارم

اصلا یه وضعیم...

اما اینادلیل نمیشه که کنار بکشم سید

+عمویی منو هنوز نشناختی فکرکنم:)

person 🌊D R A E L Y N